دم به دم بر آسمان می‌دار امید

دم به دم بر آسمان می‌دار امید


لب فرو بند از طعام و از شراب 
سوی خوان آسمانی کن شتاب 

دم به دم بر آسمان می‌دار امید 
در هوای آسمان رقصان چو بید

دم به دم از آسمان می‌آیدت 
آب و آتش رزق می‌افزایدت

گر ترا آنجا برد نبود عجب 
منگر اندر عجز و بنگر در طلب

کین طلب در تو گروگان خداست 
زانک هر طالب به مطلوبی سزاست

جهد کن تا این طلب افزون شود 
تا دلت زین چاه تن بیرون شود 

خلق گوید مرد مسکین آن فلان 
تو بگویی زنده‌ام ای غافلان

گر تن من هم‌چو تن‌ها خفته است 
هشت جنت در دلم بشکفته است

جان چو خفته در گل و نسرین بود 
چه غمست ار تن در آن سرگین بود

جان خفته چه خبر دارد ز تن 
کو به گلشن خفت یا در گولخن

می‌زند جان در جهان آبگون 
نعره یا لیت قومی یعلمون 


گر نخواهد زیست جان بی این بدن 
پس فلک ایوان کی خواهد بدن

گر نخواهد بی بدن جان تو زیست 
فی السماء رزقکم روزی کیست


لب فرو بند از طعام و از شراب  
سوی خوان آسمانی کن شتاب  

دم به دم بر آسمان می‌دار امید  
در هوای آسمان رقصان چو بید

۱ ۰ ۰ دیدگاه

دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

با شعرا

آسوده دلان را غم شوریده سران نیست
این طایفه را غصه رنج دگران نیست

راز دل ما پیش کسی باز مگویید
هر بی بصری با خبر از بی خبران نیست

غافل منشینید ز تیمار دل ریش
این شیوه پسندیده صاحبنظران نیست

ای همسفران باری اگر هست ببندید
این خانه اقامتگه ما رهگذران نیست

آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
پیوندهای روزانه
پیوندها
بایگانی