آن دلبر عیار جگرخواره ما کو
آن خسرو شیرین شکرپاره ما کو
بیصورت او مجلس ما را نمکی نیست
آن پرنمک و پرفن و عیاره ما کو
باریک شدهست از غم او ماه فلک نیز
آن زهره بابهره سیاره ما کو
پربسته چو هاروتم و لب تشنه چو ماروت
آن رشک چه بابل سحاره ما کو
موسی که در این خشک بیابان به عصایی
صد چشمه روان کرد از این خاره ما کو
جان همچو مسیحی است به گهواره قالب
آن مریم بندنده گهواره ما کو
لوامه و اماره بجنگند شب و روز
جنگ افکن لوامه و اماره ما کو
ما مشت گلی در کف قدرت متقلب
از غفلت خود گفته که گل کاره ما کو
شمس الحق تبریز کجا رفت و کجا نیست
و اندر پی او آن دل آواره ما کو
مولانا
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.