هر عاشقی شام و سحر یاد رخ یارش کند
خوشتر ز خورشید فلک روشن شب تارش کند
هرگه نگاهی از کرم بر عاشقی کرد آن صنم
از هر غم و رنج و الم آسوده افکارش کند
چون در چمن گردد چمان بالای آن سرو روان
صد سجده سرو بوستان بر حسن رفتارش کند
گفتم بکش صورتگرا نقش رخ زیبای او
گفتا که غارت هوش من چشمان خمارش کند
گفتم به خیاط چمن سازی گر از گل پیرهن
بر آن بت نازک بدن ترسم که آزارش کند
نقاش را گفتم بکش گر قادری لعل لبش
گفت آن لب میگون مرا سرمست گفتارش کند
گفتم که دل بوسد لبت گفتا که می ترسم عسل
سودایی عشق مرا یکباره بیمارش کند
گفتم الهی در سخن راهی چنین دلکش مزن
گفتا که شیرین شور من لعل شکربارش کند
مهدی الهی قمشه ای
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.