مستی و عاشقی و جوانی و جنس این
آمد بهار خرم و گشتند همنشین
صورت نداشتند مصور شدند خوش
یعنی مخیلات مصورشده ببین
دهلیز دیده است دل آنچ به دل رسید
در دیده اندرآید صورت شود یقین
تبلی السرایر است و قیامت میان باغ
دلها همینمایند آن دلبران چین
یعنی تو نیز دل بنما گر دلیت هست
تا کی نهان بود دل تو در میان طین
ایاک نعبد است زمستان دعای باغ
در نوبهار گوید ایاک نستعین
ایاک نعبد آنک به دریوزه آمدم
بگشا در طرب مگذارم دگر حزین
ایاک نستعین که ز پری میوهها
اشکسته میشوم نگهم دار ای معین
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.