من ترا غمگین و گریان زان کنم
تا کت از چشم بدان پنهان کنم
من ترا غمگین و گریان زان کنم
تا کت از چشم بدان پنهان کنم
نه تو صیادی و جویای منی
بنده و افکندهٔ رای منی
حیله اندیشی که در من در رسی
در فراق و جستن من بیکسی
چاره میجوید پی من درد تو
میشنودم دوش آه سرد تو
من توانم هم که بی این انتظار
ره دهم بنمایمت راه گذار
تا ازین گرداب دوران وا رهی
بر سر گنج وصالم پا نهی
لیک شیرینی و لذات مقر
هست بر اندازهٔ رنج سفر
آنگه ا ز شهر و ز خویشان بر خوری
کز غریبی رنج و محنتها بری
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.